کدام فراموشی؟

وحید قرایی
وحید قرایی

یک روزهایی فکر می‌کنیم فراموشی داروی دردهای آدمی است. سعی می‌کنیم فراموش کنیم تا به مسیرمان در زندگی ادامه دهیم و در انتظار این هستیم که شاید با گذر زمان دردها جایگزین‌هایی بهتر بیابند و فراموشی در وجودمان ماندگار شود... اما چرخ روزگار روزهایی بعد، دیر یا زود به هر دلیل و بهانه ما را درست برمی‌گرداند به همان حال و روحمان باز هم گرفتار دردی می‌شود که این بار جانکاه‌تر کهنگی و بی التیامی‌اش را به رخمان می‌کشد. نمونه آن زخم‌ها و رنج‌های کودکی که روزی و روزگاری در بزرگسالی خود را به شکلی فجیع‌تر به جسم و جان می‌زند و حتی بدون یادآوری عین آن ناخواسته و بی‌دعوت شرایط و وضعیت بزرگسالی را متأثر از خود می‌سازد. هرکدام از ما وقتی در خلوت به خودمان برمی‌گردیم و مرور روزهای رفته می‌کنیم به ناگهان دچار چالش‌هایی در ذهن خود می‌شویم که نشان می‌دهند بدن ما و مغز ما در هماهنگی اعجاب‌انگیز چیزی را دور نمی‌ریزد و آن را در جایی و در زمانی خاص یادآور می‌شوند. حتی نخبه‌ها و دانشمندان و افرادی که بسیار خوشبخت می‌پنداریمشان نیز از این نافراموشکاری دور نیستند و در موقعیت‌هایی دردهای خود را به یاد می‌آورند...

حالا از دیدگاه‌های یونگ و فروید و دیگرانی که این موضوع را محور مطالعات خود قرار داده‌اند و حتی توتم‌های تاریخی و باستانی را در رفتار امروز آدمیان دخیل می‌بینند که بگذریم و نگاهمان را از فرد به جامعه بچرخانیم می‌بینیم فراموشی در این ابعاد نیز امکان‌پذیر نیست و دردها و مشکلات اجتماعی سال‌های سال در پس‌زمینه ذهن یک جامعه در حال رشد و حرکت و تکاپو نیز می‌ماند و روزگار آن‌ها را از زاویه خود دچار چالش می‌کند. مثلاً ژاپنی‌ها می‌توانند زخم بمباران اتمی دو شهر خود را فراموش کنند و ریل حرکت خود را بدون یادآوری مکرر این زخم تاریخی بچینند؟ آلمانی‌ها می‌توانند نتیجه حرکت دیوانه‌وار هیتلر و رنج سال‌های حاکمیت و جنگ عالم سوز او را فراموش کنند؟ آیا پینوشه در شیلی و موسیلینی در ایتالیا قابل چشم‌پوشی هستند؟ خمرهای سرخ در کامبوج و جنگ ویتنام را می‌توان از تاریخ حذف کرد و یا کشتار جنگ جهانی اول را؟ این روزهای غزه را می‌توان سال‌هایی بعد نادیده گرفت؟ قصاب بالکان به خاطر کارهایش مدال شجاعت جهانی گرفت؟ می‌خواهم بگویم نه فرد و نه جامعه نمی‌توانند زخم‌ها را فراموش کنند و روزی این زخم‌ها خودش مایۀ رفتارهایی در همان راستا و برای جبران می‌شود. همان‌طور که بدن همواره در حال واکنش و یا حرکت بر مدار رویدادهای مهم زندگی است جامعه نیز تحت تأثیر رویدادهایی که در حافظه جمعی مانده‌اند حرکت و کنش و واکنش خود را انجام می‌دهد.

خوبی‌ها به‌نوعی و دردها و بدی‌ها نیز به‌نوعی دیگر در حافظه جمعی آدم‌ها می‌ماند و حرکت آفرین است و دامنگیر. دیر یا زود...

بنابراین دل‌خوشی به فراموشی نیرنگ و سرابی است که خیلی‌ها را به باد داده است مثل چائوشسکوی معروف در رومانی که فکر می‌کرد جامعه روی یک مدار می‌چرخد و حافظه ندارد و یا قذافی که گویی خودش فراموش کرده بود رود همان آب سرچشمۀ خود است و یا صدام که فکر نمی‌کرد آن رفتار تحقیرآمیز با آن سیگار برگ بین لب‌ها و کشتار و کشتار، روشن کردن بمبی است ساعتی که وجودش را به باد خواهد داد...

مردم فراموش نمی‌کنند و اگرچه که روزگار، تیرگی‌هایی را کمرنگ می‌کند اما نهایتاً آن لحظه فرامی‌رسد که درد کهنه اثر خود را عیان می‌کند و راه نو گشوده می‌شود...

ما فراموشکار نیستیم

نازنین خیاط‌زاده
نازنین خیاط‌زاده

تولد در خاورمیانه، جبر جغرافیا یا هرچه اسمش را بگذاریم، از ابتدا ناخواسته ما را محکوم به شنیدن اخبار تلخ و تحمل رنج‌های بی‌پایان ساخت. ما در حالی رشد کردیم که رنج اجتماعی نیز با تغذیه از روح و روانمان رشد کرد و این چنین شد که هر چه بزرگ‌تر شدیم رنج‌های جمعی‌مان نیز قد کشید. درواقع از همان اول ناخواسته و بی‌هیچ حق انتخابی علاوه بر دغدغه‌ها و رنج‌های شخصی خود، محکوم به تحمل آوار رنجی بودیم که در جامعه بر سر ما فرود می‌آمد و این‌گونه، ناخودآگاه میزان تاب‌آوری اجتماعی‌مان به طرز عجیبی بالا رفت و یاد گرفتیم برای طاقت آوردن و ادامه دادن، برای حیات و بقا محتاج به دو مؤلفه هستیم: صبر و امید. اگر از کودکی تا به امروزمان را مرور کنیم تعداد شادی‌ها و جشن‌های ملی ما در مقایسه با غم و رنج جمعی‌مان به حدی ناچیز است که حتی به‌سختی به یاد می‌آوریم از آخرین شادی و جشنی که همه با هم و در کنار هم شاد بودیم چند سال می‌گذرد. با این وجود ما ایرانیان حافظه تاریخی خوبی داریم...ما هرگز فراموشکار نبوده‌ایم و نیستیم...

ما هیچ‌گاه حتی برای لحظه‌ای فراموش نکرده‌ایم که چه بر ما گذشته و چه‌ها از سر گذرانده‌ایم. ما نه غم‌ها و مصیبت‌های بی‌پایانمان را فراموش می‌کنیم و نه شادی‌های معدود و جشن و سرور انگشت‌شمارمان را. شیرین یا تلخ، هر حادثه‌ای که در گذر زمان بر ما رفته را هرگز فراموش نمی‌کنیم. ما فراموشکار نیستیم ولی به‌خوبی می‌دانیم مردمانی هستیم که تاریخ نمی‌خوانیم و دانسته‌های تاریخ ملی‌مان همان‌قدر است که شنیده‌ایم و بر ما نقل شده، درنتیجه بارها اطلاعاتی نادرست از افراد و منابع نادرست دریافت کرده‌ایم و آنچه سال‌ها قبل از تولدمان بر ایران‌مان گذشته را به‌درستی، جزءبه‌جزء و کامل نمی‌دانیم. درنتیجه دانش تاریخی‌مان کم، محدود و گاهی حتی اشتباه است اما فراموشکار نبوده‌ایم و نیستیم. شاید بارها اطلاعات غلط به ما دادند یا گاهی آن‌قدر رنج بر سرمان آوار شد که فراموشکار و خودخواه به نظر آییم اما حقیقت این است که ما نه فراموش می‌کنیم و نه بی‌تفاوت و منفعلیم بلکه فقط صبرمان زیاد است.

ما هیچ‌گاه نه قهرمانان و پهلوانان و ناجی‌ها را فراموش می‌کنیم و نه دیوها و اهریمنان و شیاطین را...گاهی مصیبت‌های آوار شده بر سرمان، دویدن‌ها و نرسیدن‌هایمان و مشکلاتی که چون سیل بر ما نازل شده آن‌قدر ما را در خود فرو می‌برد که بی‌تفاوت به نظر می‌آییم اما حتی در آن لحظات نیز فراموشکار نیستیم. گاهی چشم می‌بندیم بر حجم غم‌مان تا بتوانیم ادامه دهیم و زندگی کنیم اما همه چیز را در ذهن ثبت می‌کنیم و صبر می‌کنیم و صبر می‌کنیم تا روزی که طاقتمان طاق شود و جانمان به لبمان رسد؛ آن موقع است که آوار می‌شویم بر سر تمام اتفاقات و حوادثی که ما را صبور کرده است.

ما ایرانیان فراموشکار نیستیم، ملتی هستیم صبور که طاقتمان بسیار است و صبر می‌کنیم و روزبه‌روز همراه با غم‌مان بر حجم خشم‌مان افزوده می‌شود. ما هر چه را که شنیده‌ایم، هر چه را که خوانده‌ایم، هر چه را که به چشم دیده‌ایم، هر چه را که بر دوش کشیده‌ایم، همه را به خاطر می‌سپاریم و گذشته و هرچه که از سر گذرانده‌ایم همیشه همراه ماست...هر آنچه بر سر ما آید در حافظه جمعی ما اثری ندارد حتی آنگاه که سرد، ساکت، منفعل، ساکن و همچون روحی سرگردان به نظر می‌آییم. ما، فرد به فرد، چنان در لحظه‌لحظه‌ای که از سر گذرانده‌ایم غرق شده‌ایم و بخشی از وجود خود را در هر حادثه‌ای از دست داده‌ایم و با هر شادی و دلخوشی کوچک چنان جان دوباره گرفته‌ایم که سرگذشتمان را، سختی‌ها و مصیبت‌ها را، شادی‌ها و دلخوشی‌هایمان را حتی لحظه‌ای فراموش نمی‌کنیم. آری، ما ایرانیان حافظه جمعی خوبی داریم...

شوق کما کان

امیرحسین فدایی
امیرحسین فدایی

زنده‌یاد عباس کیارستمی، همیشه درباره مهاجرت با حیرت سخن می‌گفت. چطور یک انسان می‌تواند دست به چنین کاری بزند؟! می‌گفت مگر می‌شود یک درخت را از جایی کَند و جای دیگری کاشت؟! خب البته که می‌شود. فارغ از آسیب‌هایی که می‌بیند، شدنی است. در مورد انسان‌ها هم شدنی است، کما اینکه انجام می‌شود. کما اینکه در طول تاریخِ چند هزارساله سرزمین ایران هم‌چنین بوده است. مهاجرت اگرچه سهمگین است، اما غیرطبیعی نیست. آنچه غیرطبیعی است موضوعی است که در این نوشته بدان می‌پردازیم. در میان همه مهاجرین و از میان همه سرزمین‌های ترک شده و در بین کشورهایی که پذیرنده مهاجرین هستند، موردی استثنایی وجود دارد که از قضا به ایران مربوط می‌شود.

کشورهای پذیرنده مهاجرین همواره این چالش را داشته‌اند که جمعیت مهاجر، به تمامی با فرهنگِ آن سرزمین، عجین و همگون نمی‌شوند. مثلاً ترک‌هایی که به آلمان می‌روند، عمدتاً در محله ترک‌ها زندگی می‌کنند و فرهنگ ترکی خود را در محله‌ای که دورهم جمع شده‌اند، ادامه می‌دهند و فرزندانشان با فرهنگ ترکی رشد می‌کنند و مهم‌تر از همه، مراودات خود را عمدتاً با دیگر ترک‌ها انجام می‌دهند؛ اما این وضعیت مطلوب آلمان نیست. آلمان می‌خواهد جمعیت مهاجر، در فرهنگ آن کشور ذوب بشود و با مردم آن کشور مخلوط و در نهایت همگون شود. یا دست‌کم برای نسل بعدی‌شان این اتفاق بیافتد؛ به عبارت دیگر اگر یک مهاجر ترک درباره پذیرش فرهنگ آلمانی مقاومت کند، دست‌کم فرزند و نوه‌هایش دیگر کاملاً آلمانی باشند؛ هم در زبان، هم در بینش و رفتار؛ اما چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد. کما اینکه مهاجرین پاکستانی و هندی در انگلستان چنین نمی‌کنند و فرانسه هم با مهاجرین الجزایر و آفریقایی چنین مشکلی دارد و حتی در آمریکا، شهرِچینی‌ها وسط نیویورک درست می‌شود و در ایلات‌های جنوبی آمریکا، محله‌های مکزیکی و هیسپانیک، بخش همیشگی شهرهاست؛ اما استثنایی وجود دارد، ایران!

مهاجرین ایرانی از یکدیگر دوری می‌کنند و ترجیح می‌دهند با هم ارتباط نداشته باشند. ما هیچ محله ایرانی در هیچ شهر و کشوری نداریم. حتی در لس‌آنجلس در ایالت کالیفرنیای آمریکا و تورنتو در استان اونتاریوِ کانادا که نسبتاً جمعیت مهاجر ایرانی زیادی را در خود جای داده است، محله‌ای که مختص ایرانیان باشد وجود ندارد. ایرانیان مهاجر ترجیح می‌دهند با هم ارتباط نداشته باشند و از هم روی برمی‌تابند! اما چرا؟

پاسخ این پرسش شاید نیازمند یک تحقیق جامع و کامل است که با جامعه آماری قابل اعتنا و روش‌های متعدد و متنوع انجام شده باشد؛ با این حال می‌شود برای هر سؤالی یک فرضیه قائل شد؛ و این فرضیه از این قرار است که ایرانیان مهاجر در مواجهه با یکدیگر احساس شرمندگی می‌کنند.

لازمه هر ارتباطی، یک وجه مشترک است و وجه مشترک دو ایرانی مهاجر، خاطرات مشترک و تاریخ مشترکشان است. آن‌ها از خاطراتشان فرار می‌کنند. تلاشی بیهوده می‌کنند تا هویتی را نهان کنند. تنها از میان ایرانیان دیده‌ام که زبان انگلیسی را بهتر و فصیح‌تر از خود آمریکایی‌ها و بدون لهجه صحبت می‌کنند. در حالی که زبان مادری‌شان چیز دیگری است. تنها در میان ایرانیان می‌توان یافت که هنوز از طیاره پیاده نشده، پذیرای فرهنگ جدید می‌شوند. گویی که جد اندر جد آن‌جا زیسته‌اند. هرچند این رفتار بیشتر ناشی از قوه تطبیق‌پذیری ایرانیان است، قوه‌ای که بیشتر می‌پسندم نام «عطش زندگی» بر آن بگذارم. بخشی از این حسِ شکست، ناشی از تخریب و تحقیر و سیاه نماییِ همه جانبۀ حکومت‌های پیشین، توسط حکومت بعدی بوده است. از جنازه کریم‌خان زند و مقبره رضاشاه و تحقیر شاهزادگان قاجار توسط حکومت پهلوی گرفته تا اکنون که درک عینی‌تری از این روند داریم. این اقدامات شاید به گشودن عقده‌ها و التیامِ زخم‌های روانی‌شان کمکی بکند و یا نکند، اما قدر مسلم اثری مخرب، بر چشم و دل و نظر تماشاچیان می‌گذارد.

ویدئوهایی در فضای مجازی می‌بینم با این مضمون: «یک صبح زود به سمت فرودگاه امام خمینی، خداحافظی و حرکت به سمت پروازی که می‌دانی هرگز باز نخواهی گشت و در صندلی‌های هواپیما فیلترشکن‌هایت را پاک می‌کنی.» یا یکی دیگر نوشته است مهاجرت از ایران مهاجرت نیست، عملیات فرار است! او از هم‌اکنون ذهن را آماده ساخته تا روابط جدیدی بسازد و از ایرانی‌ها دوری کند. ایرانی‌هایی که ابداً پذیرای او نیستند. رامتین که از سال هشتاد در لس‌آنجلس زندگی می‌کند، می‌گوید در لس‌آنجلس گروهی که در اول انقلاب مهاجرت کرده است حتی با ایرانیان مهاجر نسل نو به فارسی هم صحبت نمی‌کنند. هرچند پس از گذشت چهل سال هنوز یک انگلیسی فصیح هم یاد نگرفته‌اند. در ماه‌های اول مهاجرت از یکی آن‌ها که با شوق یافته بودمش پرسیده بودم «اِ شما ایرانی هستید؟» با سردی و لهجه‌ای روسی طور پاسخ داده بود:

yeah I am Persian

با یکی دیگر صحبت کردم که ساکن تورنتو بود، پاسخ داد که اینجا پر از مأموران اطلاعاتی است و من ملک و املاکی در ایران دارم که هر سال باید به آن‌ها سرکشی کنم و از آنجا که در برخورد با ایرانی‌ها نمی‌شود فهمید اولین فحش را به کدام طرف بدهی، از این رو ترجیح می‌دهم کلاً ارتباط نداشته باشم. به بچه‌هایم توصیه مؤکد کرده‌ام در ایران حجاب اسلامی را به تمامی رعایت کنند که با مشکلی مواجه نشوند. بروند چند هفته‌ای خوش بگذرانند و برگردند و ابداً در مسائل سیاسی و اجتماعی داخل صحبت نکنند. قیمت دلار کانادا را به ریال بررسی می‌کند و به نشانه رضایت سرش را تکان می‌دهد.

آمارها نشان می‌دهد از موج اول مهاجرت پس از انقلاب و بعد از یک موج مهاجرت کارگری به ژاپن در دهه هفتاد (این موج هرگز به اقامت مداوم تبدیل نشد و قریب به اتفاق مهاجرین از ژاپن بازگشتند) موج سوم آن از سال ۱۳۸۸ به شکل انفجاری رشد کرده است و همچنان با قوت ادامه دارد. به‌طوری که اکنون درصد قابل ملاحظه‌ای از جوانان، آرزو و برنامه‌ای جز مهاجرت ندارند. انهدام آرزوها و اضمحلال اشتیاق و بقول خودشان منکوب کردن دشمن که در عمل نابودیِ اراده یک نسل بوده است، اثرات مهیبی دارد که برنامه ریزان اعتنایی بدان نداشتند و ندارند؛ اما یک نسل نمی‌تواند بیش از یک شکست را تحمل کند و اگر شکست‌ها یکی از پس دیگری بر او تحمیل شد، دیگر چیزی جز تکه‌پاره‌هایی از موجودات زنده و پراکنده در اقصا نقاط جهان نیست، آن هم در جهانی که اکثریت کشورهایش، نوبنیادهای پس از جنگ دوم جهانی هستند.

در میان همه کشورهای دنیا تنها به تعداد انگشتان دست می‌تواند سرزمینی یافت که همواره کشور بوده است؛ و سرزمین ایران یکی از آن‌هاست. کشوری که هرگز مستعمره نبوده است، کشوری که همیشه کشور بوده است و همیشه یک حکومت مرکزی داشته است، بهر صورت شاهی بوده است و دولتی و مستوفی‌ای و سرحداتی و تیولی و داروغه‌ای؛ هرچند به قول خودشان، ضعیف و بی‌کفایت و عیاش و وابسته و سایر توصیفاتی که در کتاب تاریخ دبیرستان خواندیم؛ کتابی که بیشتر توبیخ‌نامه شاهان است؛ و ما در خواندن آن‌ها چقدر افسوس خوردیم؛ اما بزرگتر که شدیم و کتب مستقل‌تر خواندیم، فهمیدیم که همه تاریخ فتحعلی شاه نبود، بلکه عباس میرزایی هم بود؛ فقط محمد خوارزم شاه نبود، جلال‌الدینی هم بود؛ ناصرالدین‌شاه تنها هنرش مناکحت نبود، طنزنویس خوبی هم بود؛ انسان‌های توانمند و ایران‌دوست و مؤمن و مقید در دوران پهلوی هم بودند. فهمیدیم که برای هر وجب خاکی از این ملک، چه بسیار است آن سرها که رفته. فهمیدیم، می‌شود گاهی فارغ از قضاوت‌های تاریخ نویسان کتب مدرسه، حکایت اشک‌باری از دلاوری‌ها و رشادت‌ها، امیدها و آرزوها و رنج‌های مردم خواند.

دیدن حسی شبیه انزجار در میان مهاجرین ایرانی کار سختی نیست. حتی در میان آن‌هایی که در آستانه مهاجرت هستند. این حس چیزی شبیه قهر است. قهر از کسی که بی‌حساب دوستش داشته‌ایم. به‌راستی تنها از کسی که تا بدین حد دوستش داریم می‌توان تا بدین شدت دلگیر شد. درباره این سرزمین مادری، عشق و نفرت دو روی یک سکه هستند؛ هر آیینه به یکدیگر تبدیل می‌شود. مهاجرین از هم روی گردانند زیرا آنجا دیگر به تازه‌رسیده‌ها نمی‌گویند: آفرین، تو هم فرار کردی و خودت را نجات دادی، بلکه می‌گویند: پس تو هم جا زدی؟! بدین سبب است که از یکدیگر روی می‌گردانند؛ و شاید بیشتر شرمسار از اینکه نتوانستند یا نشد یا نگذاشتند، آرزوهایشان را در خانه پدری خیال کنند و کوششی را صرف سرزمین مادری کنند. حبس کنند تا تبدیل به انزجار شود. شما از کسی که اتفاقاً بسیار دوستش دارید می‌توانید چنین آزرده‌خاطر شوید و متنفر بشوید. تنها عشقی بدین حدت می‌تواند به آزردگی‌ای به این شدت منجر شود. از جایی که اتفاقاً ریشه‌های بسیار عمیقی دارید می‌توان چنین رمیده شد. تنها از سرزمینی می‌توان آزرده شد که برای وطن بودنش، کوه از پی کوه دلاوری شده و دریا دریا خون جوانان دلداده‌اش، کابین لاله‌های واژگونش شده. زنهار که عشقی که پس زده می‌شود، برای باز آمدن به جایی که از آن رانده شده است، حیله‌های بس زیرکانه‌ای دارد. زنهار که این قهر دیری نخواهد پایید. نشانه‌های این آشتی از هم‌اکنون هویدا و آشکار شده است.

تلاش و تکاپوی بسیاری در زدودن تکثر انجام می‌شود که هدف آن از میدان بدر کردن و ناامید کردن هر صدای مخالفی است.دیر یا زود ماهیت ذاتی تنوع و تکثر ایرانیان بر تمامیت خواهانِ چیره خواهد شد و چیزی جز شرمساری‌ای تاریخی نصیب تفرقه‌افکنان نخواهد شد. با تمام این اوصاف باید اذعان کرد که اجتماع ایرانیان، هرگز نه بر اساس زبانشان بوده است و نه دین و مذهبشان؛ ترک‌زبانش، شیواترین ترانه‌های فارسی را سروده و جان‌فشان‌ترین سربازانش، عرب‌زبان بوده‌اند! چه، تنها بودن در جغرافیای اهورایی ایران است که اجتماع را ممکن می‌سازد.

نسلِ متأخرِ مهاجر، این شهامت را داشته است که سؤال‌های آزاردهنده‌ای از خود بپرسند. نسلی که منزه از نخوت و بزدلی نسل پیشین، در روبرو شدن با خویشتن، شهامتی تحسین‌برانگیز دارد. بیشتر به لهجه شهرستان خود سخن می‌گوید؛ بی‌پروا از نتوانستن‌هایش، از ناتوانی‌هایش، از اشتباهات و شکست‌هایش می‌گوید. شامه‌اش در یافتن تزویر، بسیار حساس شده است و در نتیجه اگر عبودیتی دارد منزه از جاه‌طلبی و نمایش است. از هم‌اینک نکوهش مهاجرت را در بین شیردل‌ترینِ مهاجران می‌بینم. نقطه‌های امید، همچون کورسوی ستاره‌ها، در ظلمات این شبِ بی‌وطنی، در حال درخشیدن است. آنگاه که لهجه‌ها صراحت بیشتری بیابد و این نکوهیده‌ترین توهم که مهاجرت را برابر با موفقیت محض، تصویر کرده بود را وارونه سازد، آنجاست که نقطه‌های امید متولد می‌شوند. برای امیدوار ماندن باید بدانیم که کجا دنبال امید بگردیم. سر خود را برگردانیم، امید در میان همین نسل است.

گفتم که به هجر از دل، شوق تو شود زائل

فی لهجر مضی عمری و الشوق کماکانا

در ستایش فراموشی

نادیا امین زاده
نادیا امین زاده

کارشناسی علوم تربیتی

این سال‌ها که پدربزرگم دچار فراموشی شده و بسیاری از وقایع را فراموش می‌کند علی‌رغم اینکه همه اعضای خانواده نگران این مسئله هستند زمانی که به این موضوع فکر می‌کنم حس می‌کنم آن‌قدرها هم بد نباشد.

چون وقتی متوجه مشکلات زندگی ما می‌شود ساعتی بعد هرآنچه را که شنیده بود به یاد نمی‌آورد و کمتر دچار رنج و ناراحتی می‌شود، کمتر فکر می‌کند، کمتر غمگین می‌شود و یا اگر دچار ناراحتی و نگرانی برای خانواده باشد ساعتی بعد فراموش می‌کند جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و همه‌چیز مرتب است؛ و این که چهره او را غرق در فکر و ناراحتی نمی‌بینم برایم کافی است.

قبلاً که به فراموشی دچار نشده بود ساعت‌ها به مشکلات تمام اعضای خانواده فکر می‌کرد و هر زمان با او روبرو می‌شدم متوجه می‌شدم غرق در فکر است و دمی آسایش ندارد؛ و همیشه فکر می‌کردم چطور پدربزرگم می‌تواند بار این همه پریشان‌فکری و استرس را به دوش بکشد.

درست است که هیچ‌کس دوست ندارد دچار فراموشی بشود اما همه ما همچنان که علاقه داریم همیشه ذهنمان دقیق کار کند و هیچ چیز را فراموش نکند گاهی با خودمان میگوییم کاش می‌شد فراموش کرد کاش فلان اتفاق اصلاً نمی‌افتاد و در ذهنمان جای نمی‌گرفت و این نوعی احساس دوگانه را به وجود می‌آورد. فراموشی چیزی است که هم دوستش داریم و هم از آن بیزاریم.

اگر بخواهم در مورد خودم با شما صادق باشم باید بگویم از آن دسته افرادی هستم که خیلی سخت چیزی را فراموش می‌کنم و بارها به خاطر مرور وقایع تلخ زندگی‌ام خودم را سرزنش کرده‌ام اما چه می‌شود کرد گاهی خاطراتی را به یاد می‌آورم که در لحظات شاد زندگی‌ام احوالم را دگرگون می‌کنند و خوب هرقدر تلاش می‌کنم که در لحظه افکارم را متوجه چیز دیگری کنم سخت‌تر می‌شود و کنترل افکارم را از دست می‌دهم اینجاست که با خودم میگویم کاش فلان چیز را هرگز به یاد نمی‌آوردم.

در زندگی و در ارتباط با دیگران به‌عنوان عضو یک جامعه ما همیشه و هر روز در تعامل با یکدیگر هستیم این ارتباط با افراد گوناگون اتفاقات تلخ و شیرینی را برای ما رقم میزند گاهی ما از این تعاملات دچار استرس و ناراحتی می‌شویم و برعکس گاهی در معاشرت با برخی افراد احساس خوشایندی داریم این تعاملات و ارتباط‌های ما زمینه‌ساز ثبت بسیاری از اندوخته‌های ذهنمان می‌شود که گاه و بیگاه و در زمان‌های مختلف در ذهنمان مرور می‌شود و روی احوالاتمان تأثیر می‌گذارد می‌تواند در لحظه ما را دچار آشفتگی خاطر کند و یا برعکس باعث آرامش ما بشود. خصوصاً اگر خاطرات ما با افرادی باشند که برایمان مهم هستند اینجاست که قدرت افکار ما بیشتر می‌شود و عنان کنترل و مرور وقایع ناخوشایند را از دست می‌دهیم. چراکه در تعاملات با افراد عادی که سهم بزرگی در زندگی ما ندارند فراموشی بسیار راحت‌تر رخ می‌دهد.

همه ما در طول زندگی کوله‌باری از خاطرات را به دوش می‌کشیم خاطرات تلخ و شیرینی که در این کوله جا خوش کرده‌اند اما خاطرات رنج‌آورمان که روی دوشمان سنگینی می‌کنند و ما ناچاریم آن‌ها را تا ابد با خود به همراه داشته باشیم و مدام در تنهایی یا زمان‌های مختلف آن‌ها را به یاد بیاوریم. اگر آنچه به یاد می‌آوریم از خاطرات تلخ زندگی باشد احوالمان را دگرگون می‌شود و ناراحتی‌ها و غم‌ها جوری زنده می‌شوند که احساس می‌کنیم همین امروز رخ داده‌اند. بسیاری از ما گاهی در خلوتمان به یاد خاطرات تلخ و شیرینمان زندگی کرده‌ایم اشک ریخته‌ایم و گاهی هم با صدای بلند خندیده‌ایم.

به یاد دارم روزی به یکی از دوستانم می‌گفتم که چقدر دلم می‌خواهد مغزمان را مانند خودروی شخصی‌مان هرچند وقت یک بار به کارواش ببریم و بگویم تمیزش کن و آن‌وقت هرچیزی که در ذهنمان آزاردهنده بود پاک می‌شد و ما از شر بسیاری از خاطرات و مسائل حل نشدنی و رنجش‌هایمان از دیگران آسوده می‌شدیم جوری که گویی هرگز این اتفاقات برایمان رخ نداده و به طومار اندوخته‌های مغزمان اضافه نشده است و آنچه که تحویل می‌گرفتیم چیزی نبود جز یک مغز تمیز و خالی از استرس‌ها رنج‌ها و غم‌ها و...

این مهم است که مغز بتواند اطلاعات نامربوط را فراموش کند و در عوض روی اطلاعاتی تمرکز کند که به تصمیم‌گیری درست در جهان واقعی کمک می‌کنند فراموشی طبیعی که در نهاد ما قرار داده شده و در بیشتر مواقع به علت گذر زمان رخ می‌دهد ایراد محسوب نمی‌شود بلکه یک سازگاری و امری طبیعی است زیرا این مهم است که مغز بتواند اطلاعات نامربوط را فراموش کند و در عوض روی اطلاعاتی تمرکز کند که به تصمیم‌گیری درست در جهان کمک می‌کند.

خیلی وقت‌ها هم می‌شود که ما چیزی را فراموش کرده‌ایم یعنی این‌طور تصور می‌کنیم اما اگر به نشانه‌ای، علامتی، خاطره‌ای مربوط به آن حادثه بر بخوریم، آن را به یاد می‌آوریم، حتی اگر نه‌چندان با دقت و جزئیات؛ به عبارت دیگر این حادثه در بایگانی ذهن ما مدفون است و با تلنگری در ارتباط با آن از بایگانی سر بیرون می‌آورد. هرچند ممکن است به دلیل مرور زمان بخش‌هایی از آن از بین رفته باشد؛ اما اصل ماجرا هنوز در ذهن ما جا خوش کرده و انگار مدت‌ها انتظار می‌کشیده تا یک نکته حتی کوچک دوباره آن را احیا کند و از مخزن افکارمان بیرون بزند.

در نهایت می‌توان گفت جنبه‌های مثبت فراموشی بسیار فراوان است. در حقیقت اگر موهبت از یاد بردن همراه با مرهم زمان نبود، چگونه می‌توانستیم با سوگ از دست‌دادن عزیزان، با حوادث ناخوشایند زندگی، با رنج‌هایی که کشیده‌ایم، غصه‌هایی که خورده‌ایم کنار بیاییم؛ و اصلاً چطور می‌توانستیم با یک ذهن پرآشوب به زندگی ادامه دهیم!...

فراموشی از درون

دکتر شهرام عامری مجد
دکتر شهرام عامری مجد

۱_ نورولوژیست کلیشه MRI مادر را از روی نگاتوسکوپ برداشت و در حالی که آن را به دست من می‌داد گفت بله مراحل ابتدایی بیماری است که با توجه به ویزیت جلسه قبل این شرایط انتظار می‌رفت. زیرچشمی نگاهی به مادر انداختم که مات و مبهوت مانده بود. پزشک شروع به نوشتن نسخه کرد که ناگهان مادر با چشمان پر از اشک گفت آقای دکتر من سال‌ها در دانشگاه تدریس کردم، نوشتم، مطالعه کردم... چرا این‌گونه شد چرا من؟ و پزشک در حالی که سعی در حفظ آرامش مادرم داشت گفت: با داروهایی که تجویز می‌کنیم و باید و نبایدهایی که توصیه می‌کنیم به کمک هم جلوی پیشرفت بیماری را می‌گیریم همین‌طور که به من نگاه می‌کرد به مادر گفت نگران نباشید...

۲_ نگرانیم... نگران روند رو به افزایش هیولای فراموشی (دمانس یا آلزایمر) که بیماری قرن حاضر خواهد بود نگران بار روانی، عاطفی و مالی این بیماری برای خانواده‌ها، مراقبین و نیز سیستم بهداشت و درمان. با توجه به اینکه آلزایمر ناشی از فرایند تحلیل بافت مغز می‌باشد و درمانی برای آن یافت نشده و نیز راهکار مؤثری جهت جلوگیری از آن پیدا نشده است. درعین حال تلاش برای تشخیص زودهنگام این بیماری هم به چالشی برای محققان تبدیل شده چراکه این تشخیص زودهنگام نه تنها کمکی به بیمار نمی‌کند بلکه ممکن است ممکن است بر روند زندگی عادی او در سال‌های ابتدایی بیماری و قبل از علامت‌دار شدن نیز تأثیر منفی بگذارد...

۳_ آزمون دشواری است مشاهده تحلیل تدریجی به‌خصوص ذهنی عزیزانمان... زیستن در کنار پدر و مادری که سال‌ها پشتیبان تو بوده‌اند و اکنون به‌سرعت به کودکی تبدیل می‌شوند که روزبه‌روز به جای تکامل به سمت وابستگی و ناتوانی روزافزون می‌روند و نیاز به مراقبت دائمی حتی برای رفع نیازهای اولیه خود پیدا می‌کنند. اینجاست که نقش مراقبین برجسته می‌شود و نیاز به تشکیلات اجتماعی جهت حمایت و توانمندسازی اطلاع‌رسانی آنان بیشتر احساس می‌گردد. هم‌اکنون مراکز متعددی در سطح کشور جهت بررسی و پیگیری بیماران و همچنین همفکری و همیاری مراقبین بیماران آلزایمری فعال می‌باشد که کم و بیش با هم در ارتباط هستند. در کرمان هم چندین گروه فعال به صورت مجازی و غیرمجازی در این زمینه مشغول و با همکاری مراقبین به مدد گروهی از اساتید نورولوژی و نیز مراقبین باتجربه هم از طریق فضای مجازی و هم با برگزاری جلسات هم‌اندیشی در دسترس بیماران و خصوصاً مراقبین آن‌ها می‌باشند...

گذشته را فراموش نکنیم التیام بخشیم

مترجم: آروین ایلاقی
مترجم: آروین ایلاقی

یک باور به شکلی نگران‌کننده در بین افراد جامعه در حال گسترش است. باوری که یک جایی در مسیر زندگی، ما را به این فکر که گذشته ناخوشایندی داشتیم فرو می‌برد. همان‌طور که با تفکر صفر یا صد، برخی از عناصر کلیدی تغییر واقعی و دائمی را از یاد بردیم. این باور به ما چنین می‌گوید که تغییر و پیشرفت واقعی از نگاه به آینده و تعیین اهداف و انجام دادن آن‌ها نشأت می‌گیرد. بله، ما نیاز داریم تا اهدافمان را تعیین کنیم، به جلو نگاه کنیم و انجامشان دهیم، اما گاهی اوقات نیاز داریم که ابتدا گذشته خود را التیام بخشیم.

گذشتۀ شما اهمیت دارد. اشکالی ندارد که گذشته‌ای داشته باشید، اشکالی ندارد که داستان‌هایی از گذشته‌تان را به اشتراک بگذارید، اشکالی ندارد که دچار صدمه و درد در گذشته‌تان شده باشید و اشکالی ندارد که گذشته‌ای شاد داشته باشید. شما نمی‌توانید گذشتۀ خود را نادیده بگیرید. گذشته افکار ما را احاطه می‌کند همان‌طوری که ارتباطات گذشته ما با والدین ما نگرش و رفتار ما به‌عنوان والدین را شکل می‌دهد. در اینکه چطور با فرزندانمان صحبت می‌کنیم یا در اینکه چطور با همسرمان ارتباط برقرار می‌کنیم. گذشتۀ ما نقشی حیاتی در زندگی فعلی‌مان دارد.

مشکلات زمانی آغاز می‌شوند که ما خود را در خاطرات گذشته حبس می‌کنیم و داستان‌های ناگوار گذشته را مانعی برای ایجاد تغییرات واقعی در زندگی فعلی‌مان قرار می‌دهیم و زندگی و تجربیات گذشته خود را در قالب زندگی روزمره خود دوباره و دوباره تجربه می‌کنیم. این‌گونه است که ما تبدیل به قربانیان و افراد ناراضی از زندگی می‌شویم. فرض می‌کنیم که این مسئله همان گیر کردن در گذشته است که تمام معتقدان به «فقط به آینده نگاه کنید» در مورد آن صحبت می‌کنند. من باور دارم که این یک ایدئولوژی تحریف شده است که تبدیل به یک باور اشتباه در میان بعضی از افراد شده! به جای اینکه باور بر این باشد که ما باید گذشته خود را التیام بخشیم تا در آن گرفتار نشویم، این باور به نادیده گرفتن گذشته تبدیل شده است.

در این بخش روش‌های مختلفی بیان شدند که شما را در عبور از خاطرات تلخ گذشته یاری می‌رسانند:

داستان خودتان را به اشتراک بگذارید: داستان خود را از کمد بیرون بیاورید، گرد و غبارش را پاک کنید و تمام درد و تقلای خود را به یاد بیاوردی. اتفاقاتی که در گذشته باورشان سخت بود اما الآن قابل درک شدند را به اشتراک بگذارید. شخصی را پیدا کنید که شما را دوست دارد و می‌تواند به حرف‌های شما بدون قضاوت و نصیحت گوش دهد، شخصی که متوجه حرف شما می‌شود چراکه در این دوران، به نظر نمی‌رسد صبوری کافی برای شنیدن داستان‌های یکدیگر را داشته باشیم. خسته می‌شویم و شروع به نصیحت کردن می‌کنیم یا می‌خواهیم داستان خود را بجای شنیدن داستان دیگری به اشتراک بگذاریم. پس با دقت انتخاب کنید. هر چه بیشتر داستان خود را به اشتراک بگذارید، دیدگاه شما بیشتر تغییر می‌کند. ممکن است بتوانید موضوع را از دیدگاه شخص دیگری ببینید؛ ممکن است بتوانید بخشی از نفرتی که از گذشته به جای مانده است را رها کنید، یا فقط از گفتن آنچه سال‌هاست شماره رنج می‌دهد با صدای بلند لذت ببرید.

اذعان کنید که دردی از گذشته را درون خود حس می‌کنید: قبول کنید که احساس ترس، غم و خشم در بخشی از خاطرات گذشته شما وجود دارد. این احساسات را شناسایی کنید. ما معمولاً درد را توجیه می‌کنیم یا توضیح می‌دهیم، اما این مفید و کافی نیست. خشمی که برای عدم دریافت ارتقا شغلی که شایسته آن بودید را اذعان کنید. برای مادرتان که در سن ۱۸ سالگی از دست دادید، سوگواری کنید. به خاطرات خود اجازه دهید تا از تلخی و خشمی که در خود ذخیره کردند فارغ شوند.

گذشته‌ها گذشته: درست است که نمی‌توان گذشته را تغییر داد اما یک‌بار که احساسات خود را درباره داستانتان بیان کرده‌اید، از سنگینی آن کمی کاسته می‌شود. این داستان از گذشته شما، دیگر کنترل و قدرت تضعیف‌کننده‌ای ندارد تا شما را در اندوه غرق کند. عبور از گذشته، به معنای تضعیف تأثیر آن خاطره تلخ بر روی شما و کم کردن زنجیرهای نفرت و تلخ‌کامی است. عبور کردن به این معنی است که این خاطره فقط یک داستان از گذشته است، یک داستان دردناک و احتمالاً تکان‌دهنده. پس از به اشتراک‌گذاری داستان خود و تصدیق احساسات مربوط به داستانتان، عبور از آن آسان‌تر می‌شود.

بعضی از اعمال می‌توانند به شما در مسیر عبور از خاطرات تلخ یاری برسانند. یکی از روش‌هایی که من به‌شدت دوست دارم این است که داستان خود را بنویسیم. داستان خود را با جزئیات واضح توصیف کنید! تمام احساسات مربوط به آن را به اشتراک بگذارید، اندوه، غم یا خشم. سپس، وقتی که تمام شد، آن را یک بار دیگر بخوانید و بررسی کنید که آیا آماده‌اید آن را رها کنید یا خیر. اگر آماده به جلو رفتن هستید، آن را نابود کنید.

آن را پاره کنید، بسوزانید، با ماشین از روی آن رد شوید و یا هر چیز دیگری که لازم است تا شما را در عبور از آن خاطره یاری کند انجام دهید. بعد از آن، در هر نقطه از زندگی که دوباره آن داستان قدیمی مطرح می‌شود، به خود یادآوری کنید که آن را رها کرده‌اید و آن داستان دیگر کنترلی بر روی شما ندارد.

این مراحل به هیچ وجه راه‌حل سریعی نیستند. هر یک از این مراحل ممکن است روزها، هفته‌ها، ماه‌ها یا سال‌ها طول بکشد. همچنین به تأثیر خاطرات بر ما و اینکه چقدر به افکار ما نفوذ کرده‌اند نیز بستگی دارد. باور نکردنی است که با مواجهه با خاطرات، به آن‌ها نگاه می‌کنیم و به‌تدریج از اندوه و خشمی که درون آن‌ها نهان شده است عبور می‌کنیم.

Jane, N. S. (۲۰۲۱, May ۱۲). Don’t ignore your past: Heal it. Nancy Jane Smith.https://www.nancyjanesmith.com/blog/dont-ignore-your-past-heal-it